پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲،
شعر حمید مصدق و پاسخ زیبای فروغ فرخزاد
این هم شعری بسیار زیبا که دوست عزیزی این شعر رو به من معرفی کرد و من هم اینرو روی وبلاگم گذاشتم تا دیگران هم استفاده کنند.
حمید مصدق و سیب باغچه همسایه
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان میدهد آزارم و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
پاسخ فروغ فرخ زاد به حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
۹۲/۰۵/۲۴