چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۲،
زندگانی همچنان آب است...
این یک شعر بسیار زیبا از جناب هوشنگ شفا است که در رابطه با فراتر بودن وجود انسان از این دنیاست لطفا حتما تمام اون رو بخونید:
هوشنگ شفا
برلبانم غنچه لبخند، پژمرده است
نغمه ام دلگیر و افسرده است
نه سرودی، نه سروری
نه هم آوازی، نه شوری
زندگی گوئی ز دنیا رخت بربسته است
یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است
این چه آئینی است، چه قانونی است، چه تدبیری است
من از این آرامش سنگین و صامت، عاصیم دیگر
من از آهنگ یکسان و مکرر، عاصیم دیگر
من سروری تازه می خواهم
جنبشی، شوری، نغمه ای، فریادهائی تازه می خواهم
من بهر آئین و مسلک کو کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر
من تو راه در سینه ی امید دیرینسال خواهم کشت
من امید تازه می خواهم
افتخاری آسمانگیر و بلند آوازه می خواهم...